شاعری شبیه خودش


شاعری شبیه خودش

سعید صدیق

سرگردانی ، وطن اوست . اما سراپا چشم است.

او را نیاکانی نیست و ریشه هایش در گام های او

. در هاویه گام می زند و قامت باد دارد.

آدرنیس

1

وقتی در برابر شعرهای «مهدی ریحانی» قرار می گیرم ، بی اختیار به یاد «همینگوی» می افتم. نه به خاطر شباهت ها و خویشاوندی ها و تأثیر و تأثرها، که جای قیاس نیست، بلکه به خاطر حسی از «جشن بیکران» نهفته در نبض واژه ها . جشن بیکرانِ نوشتن . تنها سر پناه (هرچند نامطمئن) در حوالی این گذر گاه های ویران و وارونه . روشن شدن از بیکرانگی بخصوص در احاطۀ روزمره گی ها و روزمرگی ها. شادمانی واقعی تر ، محله ای است در «ادبیات» . راهی بلامعارض برای برگشتن از سرما و شب و راه در هم گره شده .

واینگونه است که نوشتن ، صنعت کردنی چربدستانه و از سر تفنن نیست، جهانی دیگر را پدید آوردن و در آن غوطه ور شدن است . نوعی دیگر از سکونت در هستی . جهان داستان های همینگوی را به یاد می آورم . چند خط صریح و روشن که انگار دارد چیزی را بیرون پنجره یا داخل اطاق و پیش چشمانمان ترسیم می کند. اما ناگهان یک عبارت ، یک کلمه ، یک تصویر دستمان را می گیرد و به شکلی ساده و ناپیدا پشت یک تلسکوپ یا میکروسکوپ می نشاند تا ببینیم این همه بهانه ای برای دیدن مغاکی است که درونمان دهان گشوده . برای نگریستن پشت روح آدم ها. و کشف و شهود آن چیز مغشوش و لیز که در هوا بین دهان ها و نگاه ها سرگردان است . دیدن آن بند نامرئی که بر بر پاها و دست ها ، خیابان ها و خانه ها ، پنجره ها و راهها و سقف و آسمان کوتاهِ فرصتی که داشته ـ نداشته از کف داده ایم ، چنبر زده است . می بینیم «واقعیت» ، «ناواقعیت» بوده است و ناواقعیت مبهم و لرزان درک و تجربه های شخصی ما واقعیتی فراموش شده .و چنین است که در داستان یا شعری می شود تلنگری به دیواره دایره های متحدالمرکز وجود. وجودی فراموش شده و نیازمند به تلنگری که به خویشتن آورد. ببینید شئی شده ، بیگانه ، فراموش کار و وسیله شده است . ترجمان کشف و مکاشفه می شود شعر آن وقت ، که می گذارد ببینیم چیزی هر روزه را که پیش چشمان مان نادیده و پیش پا افتاده است انگاشتیم ، و نیازمند دیده شدن بود.

پس درست تر است که بگوئیم : نه سخن از «واقع نمایی» و «بازنمایی» و انعکاس صرف است نه سخن از ذهنیت و تخیل صرف .خلق استعاره ای واقعی است : جهانی دیگر. که بدون تجربۀ درد و رویای «ممکن کردن نا ممکن ها» صورت نمی یافت . و آن را نمی توان به عناصر و اجزای سازنده اش فرو کاست یا محصول مشتی واژه و رفتار و روابط دستوری دانست که از سنت های متراکم و رسوب شدۀ زبانی و معنایی پدید آمده باشد.

2

درک ملانقطی واری که از «مدرن» در جامعه ما رایج شده از جمله این است که مدرن بودن یک اثر را در روش تحقیق و تکوین اثر خلاصه می کنند. مثلاً «واقع نمایی» یا«ارجاعی بودن» سطح بیرونی اثر را دال بر «غیر مدرن» بودن آن می دانند. یا مثلا رویکرد گریز از «استعاره» و تعدد کاربرد «مجاز» را مبنای مدرن داشتن اثر. خرافه های «شبه مدرنی» از این دست . جزمیت های جدید را جای جزمیت های قدیمی گذاشته است . اینکه مثلاً : اگر نویسنده ای از زاویه دید «راوی دانای کل» استفاده کند لزوماً اثرش «ماقبل مدرن» و در نتیجه ، فاقد هرگونه ارزشی است. یکی دیگر از این خرافه های جزمی است و خرافه دیگری که به یک باور و التزام عملی منجر شده این است که ، بکارگیری «زبان سر راست و سالم» را ناشی از«درک ابزاری بان» می دانند و برای بالا بردن «درجه شعریت» شعر، یک سری «توصیۀ ایمنی» تجویز می کنند از جمله اینکه : «می باید» زبان به کار گرفته شده در شعر دچار انواع انحرافات و حوادث غیر مترقبه در سطح روابط گرامری ، معنایی ـ واژگانی شود تا بتوان خلعت شعر مدرن را بر آن پوشاند. لفظ قلم ترش می شود این که : می باید زبان شعر ـ ولاجرم ذهن گوینده اش ـ «شیزوفرنیک» باشد. و شعر برای فراتر رفتن ازمحدودۀ سنت های قبل از خودش راهی جز «زبان پریشی» عمدی و صنعتگرانه ـ در پیش ندارد!ـ نتیجۀ «تکثر طلبی« مدعیان اولترا مدرنی که عملاً ذهن خطی و سنتی و جزمی خود را پس کلمات مطنطن پنهان کرده اند.

در شعرهای «مهدی ریحانی» چون هر شاعر راستین دیگر ، با پشتک واروهای خود نمایانه روبرو نمی شویم و اگرچه زبان وسیله نیست بلکه جهان و خانۀ هستی است که از درون آن تجربه زندگی و «بیان» می آمیزند اما شعر در ساختار و «کلیت وجودی خود» است که «تمامیت و شدن » می یابد و بنابراین هیچ پروا و پرهیزی از به کار گیری زبان سالم و قابل فهمی که از پیچیدگی های ذهنی عبور کرده و به سادگی رسیده ، ندارد. در این حیطه ، «امکان ارتباط» عمومی است، همانگونه که امکان «تفهم» و گفت وگو با متن ملک مطلق دارندگان دانش «گراماتولوژی» و «بارت شناسی» و «دریدا شناسی» نیست! حال اگر «اقبال عمومی« تحقق نمی یابد ، حلقه معیوب به مناسبات معیوب آدم های جامعه با خودشان ، با حافظه و گذشته شان ، با شرایط زندگی و فرهنگ و زبان شان ، بر می گردد . این معضل دوران مدرن است ازهدایت و نیما تا امروز ، از جویس و بکت تا سالینجر و کارور.

اتفاقاً اگر برای جبران مافات (رابطه مختل شدۀ شعرخوان باشعر) چاره ای بتوان در نظر گرفت یکی هم همین است : به کارگیری سالم زبان .

و البته از یاد نبریم که حکایت «اثرمدرن» کمی متفاوت از هنر توده گرای عامیانه است که «ظاهرهمه فهم» آن معمولاً لفافه ای برای ابتذال است . اگرچه ارتباط بااثر مدرن را نمیتوان در دایرۀ نخبه ها خلاصه کرد.اما نهادینه شدن تعامل مخاطب باآن درگرو مسیر طولانی تر و عمقی تر ضرورت زیبایی شناسی و فهم و خرد و «پراتیک اجتماعی» دورانی است که دیگر مفاهیمی چون«هنر توده ها» و «هنرتوده ای» را با همان چهارچوب های کهنه بر نمی تابد.

3

وقتی شاعری ده پانزده کتاب چاپ نشده داشته باشد که هرکدام از آن ها با پایان هر سال ، پاکنویس شده یا نشده در گوشه ای خاک می خورد، هر چقدر هم که شاخص باشد ، دارای سبک و سیاق و روال شخصی باشد ، کم نظیر باشد ، آئینه تمام نمای تاریخ نوشته نشده زندگی و دوران خود باشد و... در وجیزه ای به قدر کف دست درباره اش چه می توان گفت ؟ و اصلاً چرا باید گفت؟

من هیچ پاسخ درست و قانع کننده ای برای این پرسش ها ندارم . اگر دست به قلم می برم برای ادای دین و سهمی است که بر گردۀ شورو شعورم سنگینی می کند. نه از سر رفع تکلیف ، بلکه بناگزیر می باید کلاه از سر بردارم و سویی را نشان دهم که اطمینان دارم کمی دیرتر و دورتر ، خواه ناخواه بدان سو خواهند نگریست چنان که در مورد زنده یاد «بیژن نجدی» ـ هرچند که کمی دیرتر از آنچه انتظار می رفت ـ. در این مجال کوتاه نه می توان به بازخوانی تک تک شعرها پرداخت ، نه می توان تصویر تمام قدی از بالایش را نشان داد ، نه آنچنانکه می باید می توان از تعامل شعرها بازندگی شاعر و اوضاع زمانه سخن گفت. از خودم می پرسم که گفتن چند جمله کلی یا مشخص دربارۀ وجنات یا اثر شعرها و چند و چونشان جای شعرها و بازخوانی شان را می گیرد ؟ یا در حد یک انشاء توصیفی باقی خواهد ماند؟ پس آنچه می ماند تأملی در تعامل ذهنی «من های من» با«من های شعری» شاعریست که شعرش عین خودش و زندگی  و تجربه های ذهنی اش شبیه شعرش است . خصوصتی که این روزهاکمتر دیده می شود : شبیه هیچکس نبودن. خودبنیادبودن. در عین بده بستان با گذشته و امروز . در عین خویشاوندی بافرهنگ و زمانه و سنت های شعری ـ زبانی.

شعر ریحانی متمثل کردن وشور و زبان ایرانی در این دو دهه ، متمایز از دیگر کارها و خود ویژه.

«دربارۀ» شعر نوشتن می ماند برای وقتی که پیرتر و خالی تر شدیم و هنوز حیفمان می آید میدان را خالی کنیم !

«درباره شاعر» نوشتن می ماند برای وقتی که ریحانی مدال هایش را از دست «دیررسیدگان» می گیرد تا همۀ اشیاء و اتفاقات زندگی اش هم پدیدۀ جالبی برای قلم فرسایی و پرداختن بشود.

دربارۀ «حواشی» نوشتن هم ، آن قدر هست که دیگر به ما نرسد . و برای نوشتن مطالبی همچون «ساختاردرشعر ریحانی» ، «تشخیص و پارادوکس و استعاره های شعر ریحانی» ، «جستجوی ریشه های زبان و نگاه شعری اش »، و نظیر آن هم می ماند پس از چاپ کردن کتاب هایش.

و آخر اینکه به خودم یادآوری می کنم : میدان شعر میدان مسابقه نیست . اگرهم بحث سبقت و سرعت و جاماندن باشد، رقیب هرکس ، خود اوست و هرکس با خودش مسابقه می دهد . قیاس های اینچنانی باشد برای میان مایه های بلند مرتبه و کوتاه مرتبه ای که نقد نزد ایشان عبارت است که از نردبام گذاشتن بر دیوار همسایه و «دید زدن» حال و هوای آن طرف.

اما نمی توانم این قضیه را کتمان کنم که شعر و تداوم شعری مهدی ریحانی یکی از تأثیرگذارترین و پایدارترین اثرها در من به جا گذاشته است . شاید از این رو که او هرگز کلمه ای را ننوشت که نزیسته باشد، هر آنچه که او نوشت و می نویسد محصول تجربه و زیست خلاقانه ای است که می داند شعر از هیچ به وجود می آید ، هیچ بعلاوۀ زندگی ، هیچ نهفته در زیستن ، وقتی که ، آن را به شکل ذهنی و زبانی تجربه می کنیم .

4

نقاشی که ـ نه با دستانش بلکه ـ با چشم ها و سرش ، چشم ها و دلش نقاشی می کند، چیزی نشانمان می دهد که پیش از این به وفور و مدام پیش چشمانمان قرار داشت و نمی دیدیمش. یا می دیدیم و اهمیت آن را نمی دانستیم .

نقاشی کم حوصله اما دقیق که با چند خط سریع و صریح و چند لکه رنگ که از شور و شعله عشقی خود دار و مگو به دست آمده ، طرحی کلی را ترسیم می کند و سپس با چند تاش قلم ، ندیدنی ها را دیدنی می کند تا از خلال بازگفت بدیهی ترین چیزها به سرراست ترین شکل ، عمق یک فاجعه و پس پشت یک عادت ساده به روزمره گی و روزمرگی را کشف کنیم .

کشفی که انفجار آرام و بی صدای شادمانی خاموش خرد انسانی است . مکشوف شدن شکل استتار شدۀ زندگی در پیچش سادۀ قلم. در حالیکه نه نقاش و نه بیننده نمی پندارند چیز بزرگی اتفاق افتاده باشد اما به واقع چیزی نادره و کم نظیر به وجود آمده : جهانی خود بسنده به موازات جهان پیرامون مان که واقعی تر و انسانی تر از آن است . بدینگونه است که انسان شکست خورده بالاتر از شکست می ایستد و در می یابیم که می توان بالاتر از بدبختی های زندگی ، بالاتر از فنا و مرگ ایستاد: نگاه شاعر جشنی بیکران را تدارک دیده است . آیا به این ترتیب شاعر وجبی از ما بالاتر ، نزدیک آسمان قرار نگرفته  در حالیکه پاهایش همچون ریشه های سرگردان تلاشی دائمی کمی بیشتر از پاهای ما در خاک سفت و در ژرفا فرو رفته است . غیر ممکن «ممکن» می شود: با همین ریشه های فرورفته در اعماق هم می توان پرواز کرد. درخت به پرواز در آمده در چشم انداز ما همه آن چیزیست که می گذارد برزخ راتاب آوریم .

این را هر شاعر و هربار نا مکرر نشان داده است : آن نام ها که فراموش نمی کنیم گواهند. آن ها عصا کش این جهان کور بوده اند . به سمتی که هربار چهره دیگر کرده است : خانه . خانه ای بر ساخته از واژه های سرگردان و خانه به دوش . خانۀ وجود . وجودی که فراموش کرده ایم ... و باز کلاه از سر برداریم : اینک مهدی ریحانی ! نگاهش کنید!



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: